ما انسانها چقدر عجیبیم و گاه چقدر شگفت , ببخشید اشتباه شد ,
همیشه شگفتیم ....نگاهمان آنقدر بزرگ است که خیلی از ما قدرت
دیدن بزرگ و بزرگی و بزرگها را نداریم...آنچنان عمیق نگاه میکنیم که
فراموش میکنیم در حال نگاه کردنیم و غرق شدن دردور دستها,ما را از
همین کنار مان غافل میکند , به دنبال دارایی هستیم و دایره آن را
محدود میکنیم و زیباتر اینکه از آنچه داریم و دارایی همراه ماست
غفلت می ورزیم , زیباییها را می طلبیم و آن را محصوردر رنگها میکنیم
و سلیقه امان را در اوج میبینیم ,بر عقل و اندیشه و فکر و علم دیگران
خورده میگیریم و نقصهای خودمان را به سطل فراموشی قرض
میدهیم ............ .....دانایی را دارایی نمیدانیم و مال را در محدوده
میلمان می طلبیم و خوشی را در اضطراب و نگرانیمان دربدر میکنیم و
آنچه را که داریم فدا میکنیم تا چیزهایی را که خیال میکنیم نیاز داریم
به دست بیاوریم ,حتی خواستمان را به خواست و اراده دیگران گره
میزنیم و با طناب آنها به چاه میرویم............ ......... ......... .......
که خیلی وقتها طنابشان نیز پوسیده است
کلمات چقدر به هم نزدیکند , و حتی زمانی خیلی شکل هم می
باشند و معنای متفاوتی میسازند و زمانی دیگر نیز, ظاهرا فرقی با
یکدیگر ندارنداگر چه بر فرق هم میکوبند , نقیض هم نیستند و یکدیگر
را نقض میکنند , از یکدیگر شکستی نخورده اند و همدیگررامیشکنند ,
سنگ یکدیگر را به سینه نمیزنند که هیچ, بلکه سر آن یکی را باسنگ
میشکنند , از نفرات یک سپاهند و از هم نفرت دارند , باید برای هم
آرایش باشند و دل هم را ریش میکنند , به تنهایی معنا ندارند پس باید
با درکنارهم قرار گرفتن شکفته شوند اما بینشان شکاف است واجب
است قرار دل هم باشند و قرار از دل هم می ستیزند ,شایسته است
تا غبار از چهره هم بزدایند و غبار چهره هم میشوند و این قصه تلخ
کلمات جاری بر زندگی ماست ....فقط میتوان گفت که کاش............ .
........ ..فقط کاش گاهی سفره دلمان را برابر اهلش میگشودیم
و دلمان را با خنجر حسرتها سفره نمیکردیم , عبرتها را و عشرتها را و
حسرتهاراخوب شناسایی میکردیم و بعضی لحظات دلمان را از جایگاه
دلاوری به دلبری تنزل میدادیم....... مداد گفتارمان را کمی جا به جا
میکردیم , آن موقع همه چیز زیباتر میشد و رنگها دیگر کدر نبود تا
کدورت بکاریم,دوری را دور می انداختیم و از گذ شت نمی گذشتیم ,
نیرنگ را کمی کوتاه میکردیم تا رنگ داشته باشد ...و در این حال بر
حریم دل راه میافتیم و محرم میشدیم و حرم دل را برای ورودفرشتگان
آسمانی آذین میبستیم و آیین مهر را فریاد میزدیم............ ......... .....
هیچ دقت کرده ای ؟ تفاوت میان محرم و مجرم
چقدر است؟
هیچ دیده ای؟ میان محبت با محنت چقدر
فرق است؟
هیچ دیده ای ؟ میان مراحم و مزاحم......میان خواب
و جواب؟
میان لعنت و لعبت چه؟و............ ......... ......... ......... ......... ......... ......... ....
اگر درست نقطه بگذاریم خیلی چیزها درست میشود ............
....گاهی فقط یک نقطه ....نه بیشتر.....همین