بحر طویل

 

ای بشر ،  تو کیستی !

عاقبت تو نیستی !

پاک دینی یا به راه کفر هستی ، چیستی ؟!

عاشق دنیایی یا که رهرو عقبایی !

در تمنای وصال  , بیش داری به سرت ...  کار محال !

ای که داری موی زال , بس کن این قال و مقال !

کژدمی اندر درونت ... مهوشی نقش برونت !

در هوای دلبری , سخت کوبی هر دری !

می شناسی معرفت!

ذره ای داری مروت ، یا صفت!

گفتگویت آشناست ، تا قیامت نارساست !!

نقش بازی بی بدیل !

کشته ای عدل و عدیل  !

حق تو جویی ، دیو رویی

عابر غافل تویی مدهوش کوایی !

نقش بینی ، سر گذاری تو بسویی

ارزشش ، کمتر ز مویی !

آن خس بر روی آبی

غافل از هر کار نابی

با دو چشم باز ، لیکن خواب خواب و خواب خوابی !!!

تو خماری

عاشق دنیا مداری

غافل از هر کارزاری (جنگ) !

میزبان میز داری ، غیرت و مردی نداری !

کار داری

هیمه ها بر گرده داری

در سرای مهر و الفت

هم زبون و خار و خواری

بار داری ، نار داری ، وای من چون کار داری

ذره ای با خود بیندیش ، بر سکوی کفر بهتان 

از چه روی تو کار داری !!!

خورد دیوان بار داری

دیو خود خواهی  و محنت ، همنشین و یار داری !!

راه و رسمت بی وفایی ، دوستی با بی صفایی

کم به دیده ، کم به سینه ، مردنت را یاد داری ؟!

شاه بیتی در همایش ...! 

شاهبازی در پریدن ...!

هم پرش  ، هم در همایش خط و ربط و ختم کاری !!

تو به ظاهر اوج احسان ، تو قرین و محو قرآن

سکه دار مردمانی ، یاد دار این پند من جان

چوبی است پای رفیقان ، بشکند هنگام یاری

دست گیرت دست شیطان

غافلی از کار یزدان

دوستدار نارفیقان

کن توقف ، باز بنگر بر تجاهل ، نیست وقت آه و زاری !!

وقت رفت و قد خمید و نفخه مالک دمید و ... آری , آری کار داری ، آستین پر مار داری ، از قبول اشتباهت عار داری !

 نتیجه :

 پایکوبان نفس عماره چه خوش می آوری ، چشم بر بستی ز روز داوری ... هان بدان کو نیست با تو یاوری ...

این همه گفتم از آنچه خورده ای ، لیک دانم باز همچون  مرده ای  ، باز بنگر توشه خود با تعمق ، باخته یا برده ای !!! 

 

سروده : بهروز سروش نیا