ای حسین جان

 

رفت تا  پرچم  او  بوی  شهامت  بدهد   

 

آب را  از لب خشکیده  خجالت بدهد

 

رفت تا حاصل احکام خدا جان گیرد

 

از دل معرفتش روح تو فرمان گیرد

 

سنگ در زیر نگاهش طبقی دُر می شد

 

بوی یاس نفسش در همه جا پُر می شد

 

بازِدریا دل او حایل موجی شده بود

 

یکنفررزم کنان در پی ی فوجی شده بود

 

دیو می خواست دلش را به غنیمت ببرد

 

حاصلِ معرفتش را به پشیزی بخرد

 

گفت دریای وجودش به سرابی ندهد

 

حشمت و منزلتش را به حُبابی ندهد

 

سنگ دل موعظه بشنید ولی آب نشد

 

دخمه بشاش از این پرتو مهتاب نشد

 

گل در اندیشه ی پروانه که بی سر شده بود

 

از تب حادثه خشکیده و پر پر شده بود

 

موج هر هلهله با موعظه آرام نشد

 

اسب شیطان به سرود سحری رام نشد

 

دست گرما تبری برلب عطشان می زد  

 

بر تبِ خسته دلان خنجر پنهان می زد

 

گفت : درجمع کسی هست که همراه شود

 

عاشقی هست که دلبسته ی این شاه شود

 

باز هم همهمه افتاد و دلی آب نشد

 

هیچکس سنگ صبور دل بیتاب نشد

 

رفت تا قاصدک از لحظه ی پر پرشدنش

 

ناله از دل بزند بر غم بی سر شدنش

 

جان فدا کرده مرادش به غنیمت نرود

 

تا امامت ثمرش با حکمیت نرود

 

آی اِی همسفران سجده به مُهرش بزنید

 

آهِ سردی زجگر بر تبِ ظهرش بزنید

 

در دل از حادثه تفسیر درازی دارد

 

وقت تنگ ست و بدل شوق نمازی دارد

 

رفت تا در تب آیات خدا جان بدهد

 

تا اَبد حکم خدا بر همه فرمان بدهد

 

جمع خورشید کشان هلهله زن شیهه کنان

 

چون که خورشید جهان  پر زده در باغ جنان

 

شد شهیدی که بُود زنده چو آیات خدا

 

می خورد تا به اَبد رزق ز جنات خدا

 

رفت تا بر دگران رمز رشادت بدهد

 

درس آزادگی و درس  شهادت بدهد

 

شاعر :  جناب آقای محمود دهقانی