حرفهای خودمانی

سلام دوستان از امروز تصمیم گرفتم که گه گاهی هم خودم  بنویسم .البته سعی میکنم . یک سری اتفاق هایی  که اطرا فمون رخ میده و ما گاهی بی تفاوت از کنارش میگذریم .  را با کلام خودم تایپ کنم.

 

عزیزان اگر من اینجا را خط خطی میکنم به بزرگواری خودتون ببخشید. چون تا به حال این جسارت را به خرج ندادم ... و خواستم یک کمی با این نوشتارهای  

 

نامرتب اعتماد به نفس خویش را بالا برده تا بتونم راحت تر حرفهام را بیان کنم .  

پس از حضور همه عزیزانم پیشاپیش بابت همه قصورات احتمالی معذرت میخوام  

 

پس با اجازه .داستان از این قراره  چند روز پیش دلم برای پدر شوهرم تنگ شده بود . 

بلند شدم و غذای مورده علاقه اش را درست کردم و رفتم به دیدنش البته ایشون پیش یکی از برادر شوهر هام هست .وما برای دیدنشان به انجا میرویم ..چون بیمار هستند و نمیتوانند برای دید وباز دید تشریف بیاورند منزل ما ......وقتی بی خبر رفتم خیلی خوشحال شد . و دستان مرا در دست خود گرفته بود و با هام صحبت میکرد .از  احوالات مادر وبرادرهام پرسید . 

راستی ایشون عموی من هم هستند ......وفتی به چهره شکسته وپر چین وچروکش دقیق شدم .اشک در چشمانم حلقه زد ولی خودمو  جمع وجور کردم وبوسیدمش گفتم عمو وقتی شما رو نگاه میکنم . 

روحم تازه میشه چون یادگار پدرم هستی .وایشون هم با دستمال ابریشمی که همیشه در دستانش جای داره گوشه چشمش رو پاک میکنه ومیگه آره عمو جون فقط من تو برادر وخواهر ها تو این دنیا موندم تا داغ یکی یکی از عزیزان را ببینم وعذاب بکشم ..گفتم نفرمایید این حرفهارو . شما نور چشم ما و بزرگ خانواده هستید و بودن شما برای ما مایه برکته....که باز گوشه چشمش را پاک کردولبخندی زد....و گفت خوب عمو جون چی بود زیر چادرت بردی آشپز خونه گفتم کمی غذا ..گفت بابا چرا زحمت میکشی . 

خانم برادر شوهرت هست وغذا درست میکنه و.......من تشکر کردم گفتم عمو جون ما که کاری ازمون بر نمیاد جز اینکه گاهی بیایم ودور هم و چند ساعتی را   در کنار شما باشیم اون بنده خدا هم زحمت زیاد میکشن یک روز لا اقل استراحت  کنند.....وقتی میدیدم برق شادی در چشمان بی سوی ایشون موج می زنه. 

خوشحال میشدم وپیش خودم گفتن ای کاش این جوونهای الان قدر پدر مادر ها وبزرگترهاشونو میدونستند .واینقدر  خودشون را با اینترنت و کلاسهای فوق العاده ووووووو سر گرم نمیکردنند.... میرفتند در کنار بزرگترهاشون واز تجربیان آنان استفاده میکردند ودل آنها را هم شاد می کردند . 

اما الان  میبینیم خودمونو با یک تلفن اون هم اگر وقت کنیم ...راضی می کنیم. زنگی میزنیم واحوالی میپرسیم . همین... 

دوستان جوان من قدر بزرگترهامون رو بدونیم که میوه های کم یابی هستند ...وهیچ کجای این کره خاکی دیگه نمیتونیم مانند اونها رو پیدا کنیم. بدونید اونها یگانه هستند و اگر خدایی ناکرده از کنارمون برند دیگه جایگزینی براشون نیست. یادمون باشه همیشه زود دیر می شه. 

 

 

نظرات 44 + ارسال نظر
رها جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:16 ب.ظ http://kolbe-choobi.blogsky.com

سلاام یاقوووووووت جونی
الهییییی چه قشنگ توصیف کردی.....واقعا باید قدرشونو بدونیممممم...جواهرن
بای عزیزم...

سلام رها جونم خوش اومدی به کلبه یاقوت
عزیزم نظر لطفتونه ..
بله جواهرهستند باید قدرشون رو بدونینم .. شاد باشی ورهااااااا

کاکائو شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:30 ق.ظ http://www.labkhande-khak.blogfa.com

درست میگی دوست جون..ما باید جوری رفتار کنیم که فردا حسرت نخوریم...کاش وقتی هستند قدرشون رو می دونستیم...امیدوارم عموی شما هر چه زودتر سلامتی خودشون رو به دست بیارند

اخیش این جور نوشتی منم فهمیدم حالا شعر بود نمی فهمیدم..

منم اپ کردما...صبح بیدار شدی بیا
نه یعنی تشریف بیاورید

سلام دوست کاکائویی خودمم خوش اومدی ...انشالله وحتمااااااکه شما دوست جون من قدر شناسید ... زنده باشن بزرگترهای شما هم وممنون خدا همه مریض هارو شفا بده...

الهی چرا دوست جون شعر هم خودش گویای تمام حرفهاست من که عاشق سرودنم انشالله اونم به کمک دوست جون جونم بتونم قوی بشم

چشمم اومدم ......ولی با کمی تا خیر میام منتظرم باش

ستاره شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:07 ق.ظ

سلام و شبت بخیر عزیزم

منو یاد مادرم انداختی ، کاش بود و بغلم میکرد

کاش.......

الان فقط میتونم براش گریه بکنم.
دلم میخواد حالا که اون نمیتونه بیاد ، من برم
دیگه هیچی توی این دنیا شادم نمیکنه
اگه بود الان اشکامو با دستای مهربونش پاک میکرد

سلام ستاره قشنگم خوش اومدی عزیزم بخدا چند بار اومدم وبت ولی نظر هات باز نشد ..
خدا مادر خوبتون رو بیامرزه وروحش شادباشه عزیزم خودت که میدونی مادر پدرها در نبودنشون هم دعا گویی فرزندانشون هستند وماحضورشون رو حس میکنیم ...
عزیز دلم این چه حرفیه که میزنی ایشالله زنده باشی مهربونم زندگی پستی بلندی زیاد داره ..باید باهاش کنار بیایم . با گریه بیشتر روح مامان رو اذیت میکنی .. ایشالله که زنده وسلامت باشی ....فدای اون دلت قربون اشکهات میبوست خانم گل نمیخواستم ناراحتت کنم

فاطمه شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:07 ق.ظ

سلام خانمی ناناز من خوبی؟؟

به به شمام بابا هنرمندید ولی دستتونو رو نمیکردید مثل مامان سودابه!!

بنظر من از خودتون بگید یه حس خوبی بهتون دست میده که نگورلاحت میشید ازاد و دیگه در قید وبند نوشتن نیستید..بهتون تبریک میگم بابت این تصمیمتون

به به بوی گله سوسن ویا سمن آید....بوس خوش اومدی خاله جونی
بابا من کجا ووو هنرمندها کجاااااااا
بهتر دیدم بنویسم تا یک کمی هم دستتم راه بیفته به قول دوستی تا کی باید از پشت اون پنجره بیرون را نگاه کنم .چشمکککککککک بلاگفایی
ممنون از تبریکت ...بله خیلی نوشتن خوبه آدم سبک میشه انشالله که خسته کننده نشه نوشته هام براتون خجالتتتتتتتتت

فاطمه شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:11 ق.ظ

حرفاتون قشنگه اشک تو چشام جمع شد!

بخدا اگه دوباره دنیارو بهم بدن میگم نمیخوام فقط یه لحظه دوست داشتم بابا ومامانم کنارم بودند که اینروزا خیلی احساس تنهایی و بی کسی میکنم!
ادما قدر کسی رو نمیدونند مگه اینکه عزیزی رو از دست بدون ولی اون موقع دیگه فایده ای نداره!

سایه شون همیشه رو سرتون باشه ...خوشبحالتون که چنین بزرگواری رو درکنارتون دارید!میدونم قلبی دارید سرشار از مهر و دوست داشتن

خدای من گل مهربونم نمیخواستم ناراحتت کنم بوسسسسسسسسس بیا بغل خاله تو که میدونی برام خیلی عزیزی گلدونه جون...
بله ای کاش تا دیر نشده قدر شناس محبتهای عزیزانمون باشیم ...
گلکم عزیز دلم دنیا هم محل گذره دور از جون شما همه باید این راه را بریم اما چه خوب که ازمون خاطرات خوب باقی بمونه روح مامان بابا ی شما هم شاد ...

خدا همه مریضهارا هم شفا بده این عموی منم خوب بشه ...آمین

فاطمه شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:11 ق.ظ

قربون اون لب ورچیدنتت نمی خواستم گلم ناراحتت کنم ... ولی خودت میدونی که خیلی دور شدیم از بزر گنرهامون خیلی بی احساس شدیم..وانقدر مشغولیات اطرافمون هست که داریم یواش یواش نسبت به عزیزانمون کم لطف میشیم عزیزم تو که بهترین دختر روی زمین بودی وبدون پدر مادرت ازت راضی بودند ... روحشون شاد پس بخند گلم مهربونمممممممممممممممممم

یه همسایه شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:00 ب.ظ

سلام .
یادمون باشه که یه زمانی همین بزرگتر ها در حالی که سالم بودن و تندرست ، همه سعی و تلاششون رو کردن تا ما به اینی برسیم که الان هستیم .
برای تمام موفقیتهای ما اشک شوق ریختن و برای تمام ناراحتی های ما بغض کردن و چاره جویی . . .
و یادمون نره که هنوز هم ،‌ درعین مریضی ها و ناراحتی هایی که در این سن دارن ، هیچ چیز بیشتر از این خوشحالشون نمیکنه که بدونن ما دوستشون داریم و از دیدار با اونا لذت می بریم ... بدونن که ما دوست داریم در بهترین لحظات زندگی مون در کنار اونا باشیم ... نه اینکه لحظات مرده زندگیمون رو به اونا اختصاص بدیم ...
پست شما زیبا بود و تاثیر گذار ... ممنون

سلام به همسایه عزیز .
ممنون از نظر بسیار خوب وارزشمندتون واقعا که درست میفرمایید ...همین بزرگترها بودند که برای به ثمر رسیدن ما چه قدر زحمت کشیدند .خدا روح همه بزرگترهای از دست رفته را شاد کند.انشالله که قدر عزیزانی که کنارشون هستیم را بیشتر بدونیم.
خوشجالم از اینکه پست بنده مورده قبول شما بود .

ای کاش همسایه آدرسی مبگذاشتی تا حضوری خدمت می رسیدم .باز هم متشکرم زنده باشید وسلامت.

ژیلاراسخ شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:52 ب.ظ http://www.jilarasekh.com/

سلام /باید قدر همه را وبا هم بودنها را دانست مبادا دیر شود!

سلام ژیلا جونم بله باید قدر داشتنهارو بدونیم تا دیر نشده ممنون عزیزم که اومدی قربونت

کاکائو شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:44 ب.ظ http://www.labkhande-khak.blogfa.com

چرا فاطمه رو بغل میکنی مارو بغل نمیکنی
ما کوچیک تریم

الهی بگردمت شما رو دیگه باید مامان جونت بغل کنه

لبختددد فاطمه .......فاطمه است...هاهااااااااااا

کاکائو شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:35 ب.ظ http://www.labkhande-khak.blogfa.com

ممنون که اومدی دوست جون...

راستی سبک جدید نوشتن هم مبارک..یکم تجربه
اینا هم تو نوشته هات بزار ما جوونا استفاده کنیم..

بازم ممنون همیشه تو کامنتا لطف زیادی بهم میکنی..منم نیشم باز میشه

خواهش میکنم وظیفه بود...
چشممممم در اولین فرصت یک تحربه را هم اضافه خواهم کرد...

در ضمن خوشحالم که لبخندی بر روی لبها ی شما نشاندم همیشه بخند دوست من

رها شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:39 ب.ظ http://kolbe-chooobi.blogsky.com

عزیزم لینک شدی:)
منو با اسم؛کلبه چوبی؛ لینک کن عزیزم
یه سوال داشتم.....چجوری میشه کنار کامندونیم شکلک باشه....مث ماله تو؟؟

سلام رها جون چشم خوشحال میشم که شما هم در لیست دوستانم باشی ...
سوالتم اومدممممممممم پیشت در کلبتو باز کن .....لبختد

عراقی شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:04 ب.ظ http://zarih1430.blogfa.com

سلام و صد سلام بر شما نازنین

غرض عرض ادب بود و بسش

میدنم که میدونی

به به خوش اومدی جناب عراقی زحمت کشیدی بلخره پیدامون کردی
بله که میدونی که میدونم خب چی شد ....

کاکائو شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:05 ب.ظ http://www.labkhande-khak.blogfa.com

میگما دوست جون...اون تنها هست؟ خوب؟
یکم دعواش کن برو ببین چه اپای بدی میکنه

یکم بزنش

خب؟؟؟!!!!!!
چرا دعواش کنم خب ...گناه داره بزار برم ببینم چه آپی کرده اونوقت .......

شاپرک شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:10 ب.ظ http://shaparak49.blogsky.com

سلام عزیز دل من
خیلی عالی نوشتی..خیل تصمیم درست و خوبی رفتی..کمک های دوست عزیزمون هم واقعا قابل ستایش و قدردانیه..

بابت پستت فقط بغض و گریههههههههههه..میام و دوباره مینویسممممممم

سلام شاپرک گلم. مرسی که اومدی پیشم ممنون از حضورت وابراز محبتت . باشه گلم منتظرتم بوس بوس

منصور شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:41 ب.ظ http://alamyfar.blogfa.com

سلام
دو روزه ورود به بلاگفا براممقدور نیست.
ممنون از اینکه بالاخره به توصیه‌هام توجه کردید.
موفق باشید.

سلام به شما دوست خوبم که باعث شدید تا این جسارت رو به خرج بدم از شما عزیز یزگوار بی نهایت متشکرم ...
بله دوست خوبم من هم چند بار خدمت رسیدم ولی موفق نشدم نظر بزارم .در هر صورت ممنوم از اینکه قدم رنجه فرمودید .شاد باشید

ستاره یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:09 ق.ظ http://ashnayemahjor12.blogfa.com/

سلام نازنینم

لطفا ادرس وبلاگم را درست بکن و از دیشب که فیلتر شد ، تصمیم گرفتم دیگه نسازم و حتی وب اسکای را هم حذف کنم و مدتی نت را کنار بگذارم.
تا صبح با خودم جنگیدم و دیدم که وبلاگم شخصی نیست و حالا دیگه گره خورده به دوستان سبزی که یا زیر خاک تیره خفته اند و یا در زندانهای انفرادی از عزیزانشان بدور افتاده اند و یا منتظر حکم اعدام هستند.
بهر حال امیدوارم که نگذاریم جوان دیگری بجرم محاربه به چوبه ی اعدام سپرده شود.
سلامت باشی و دلشاد و در پناه حق

کاکائو یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:54 ق.ظ http://www.labkhande-khak.blogfa.com

داشتم رد میشدم..گفتم به دوست جوونم سلام عرض کنم ببین تجربه واسمون نذاشته..
ممنون دعواش کردی الان متنبه شده دیگه امروز نیومده
ولی بیاد من رو می کشه

علیک سلام به دوست عزیز....خوبی بابا یخورده تحمل کن بخوام تجربه هامو بنویسم زودی تموم میشه..................
بله رفتم ودعواش کردم پیش خودمون باشه هااااااا نوشته های منم دست کاری کرده بود به کسی نگی هااااااااااااا لبخند نترس تا من هستم تور نمیکشه {چشمک}

محمد یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:59 ق.ظ http://mohammadab--hamedan.blogfa.com/

سلام دوست خوبم
خوب هستین خدا رو شکر ؟
منم هر چند دیر ولی اعیاد گذشته رو بهتون تبریک میگم و امیدوارم در اعیاد پیش رو زندگیتان سراسر شادی و کامروایی باشد

سلام ببین کی اومده پسر خودم خوش اومدی...........الحمدلله خوبم ممنون عزیز اشکال نداره که دیر اومدی مهم اینه که اومدی زندگی شما هم پر از وشادی وکامروایی باشد انشالله....

محمد یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:03 ب.ظ http://mohammadab--hamedan.blogfa.com/

بازم سلام
نوشته هاتون نه تنها خط خطی نبود بلکه مفهومی را تداعی میکرد که هر یک از ما به نوعی آنرا احساس کرده و میکنیم
و بقول خودتون درست مسائلی هستن که در عین سادگی و روزمرگی اما دارای معانی ژرفی هستن که نباید از آنها غافل بود

زندگی حسرت لحظه هایی است که زود گذشتنش را آرو میکردیم
شاد و سلامت باشی تا همیشه

علیک سلام.
وای خدا ممنونم ......که مورد پسندشما هم قرار گرفته
بقول جان دیوئی...
زندگی خود را تبدیل به مدرسه ای برای یاد گرفتن کن.
موفق باشی مهربون

شاپرک یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:07 ب.ظ http://shaparak49.blogsky.com


سلام یاقوت جونم کامنت دیشبم کلی سوتی داشت.. به بزرگی خودتون ببخشید..
واما بازم خوشحالم که توی نوشتن پست هات تغییر روش دادی..
برای شروع موضوع خوب و تاثیر گذاری رو انتخاب کردی
طرز بیانت هم بسیار زیبا و ساده و صمیمیه..
امیدوارم عموی نازنینت هر چه زودتر سلامتیشونو بدست بیارن و سایشون سالهای سال بر سرتون مستدام باشه..
درسته ای کاش حسرتی رو که به هنگام از دست دادن این عزیزان میخوریم تبدیل بشه به قدر شناسی و غنیمت شمردن فرصتهایی که در کنارشان هستیم..

منتظر نوشته های زیبات هستم ..شاد باشی

علیک سلام شاپری خودم...هیچم سوتی نبود عزیزم .......میخوای بگی از تو بزرگترمممممممممممم باشه .........بله گلم به قولی ازدز..نه نه ......از کش....اونم نه...از کپی کردن خسته شده بودم ..که دوست نازنینم با پیشنهاد وپیگیری دوست بزرگوارم آقا منصور گل ...خاطرات وتجربیات خودم رو به تحریر در آوردم امید وارم که مورد پسند همگان قرار بگیره وخسته نشن از خوندنش..
در مورد عمو جونم هم ممنون گلم خدا عموی شما رو هم نگه داره ..

محمد یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:13 ب.ظ http://mohammadab--hamedan.blogfa.com/


بازم سلامی خانمی عزیز
شما خوبین خدا رو شکر
بابا شکسته نفسی نکنین تو رو خدا
شما خودت یه پا ژول ورن و آگاتا کریستی و .. هستی
این نوشته هاتون با این تفسیر وقایع و رویدادها و فضاسازی خوبتون جای تحسین داره
حالا راستشو بگو این عکسه خودتون هستین یا نه
اگه خودتون هستین بی زحمت این بخار شیشه رو پاک کنین ما درست ببینیم شما رو
خوب بگذریم
مواظب خودتون باشین
بهترین دعا رو نصیب راهتون میکنم
شما هم ما رو دعا کن
خیلی مخلصیم خانمی

ماریا یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:23 ب.ظ http://maryaali.blogfa.com

سلام
عالی نوشتی بعد از این همیشه خودت بنویس خیلی به دلم نشست

سلام دوست عزیزم..
ممنون از ابراز محبتت به پای نوشته های قشنگ شما که نمیرسه ...فداتون شم

منصور اعلمی‌فر یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:29 ب.ظ http://alamyfar.blogsky.com

سلام بر بانوی مهربان
از اظهار محبت سرکار ممنونم. بسیار خوشحالم که نوشته های شما را شاهد هستم. انشاالله پس از 5 پست توصیه های جدیدی برای شما خواهم داشت.
ضمنا از پیامهایم هیچیک را اینجا ملاحظه نکردم. لطفا پس از ویرایش مطابق میل خود، رهایشان کنید.
ضمنا بسیار لطف فرمودید هدیه‌ی ارزشمندتان را استفاده کردم.

سلام به دوست عزیز وگرامی . کاری نکردم دوست نازنینم از لطف ومحبت شماست که تونستم جرات بخرج بدم .......

خواهش میکنم ..چشم پیامهای خوبتون رو هم میگذارم بروی چشم
در ضمن هدیه من هم قابل شما بزرگوار را نداشت انشالله که درست فرستاده باشم ..

رضا یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:50 ب.ظ http://www.ghrezaei.blogfa.com

سلام یاقوت عزیز
خیلی قشنگ بود و آموزنده و چون من هم چند روز پیش تجربه مشابه را داشتم خیلی لذت بردم از این نوشته ات و
متشکر که به این پیر " می " فروش
سر زدید
من هم با
"رند و عشق جانان"
به روز هستم و
منتظر تشریف فرمایی شما

سلام بر دوست عزیزم آقا رضا .خوشحالم که نوشته بی رمقم مورد توجه شما قرار گرفته.انشالله که قدر عزیزانی که کنارمون هستند رو بدونیم ...
بروی چشم خدمت میرسم واز شعرهای خوبتون نهایت استفاده را خواهم برد.در پناه حق

مامان نینی یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:36 ب.ظ

مامانی بیا وبمو ببین ...چرا کم میای ؟مامانمن این همه زحمت میکشه با اینکه کلی کار داره اما سست میشه زمانی که میبینه کسی نمیاد و نظر
نمیذاره

آخی بگردمتتتتتت عزیز دلم چشم در اولین فرصت میام پیشت خانم گل این که غصه نداره خودم میام برات هوارتا نظرمیزارم خوبه (چشمک)
حالا بخند اینطوری دلم میگیره....

یه همسایه دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:37 ق.ظ http://www.vhrst.blogfa.com

سلام . بخاطر نذاشتن آدرس معذرت میخوام .
امیدوارم حمل بر بی ادبی نشده باشه .
پیروز باشید و دیر زی .

سلام دوست گرامی ..خواهش میکنم نفرماییداین حرفها را از حضور دوبارتون بی نهایت خوشحالم ...
خوش وخرم باشی دوست گرامی

منصور دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:05 ق.ظ http://alalmyfar.blogfa.com

سلام بر دوست عزیز و خوبم
آمدم اطلاع بدم که مشکل بلاگفا رفع شده و تا یکهفته دیگر اگر مشکلی پیش نیاید فعلا در همان بلاگفا می‌مانم.
ضمنا در باره دو فقره متنی که برایتان نوشتم هیچ نظری دریافت نکردم. طلب ما فراموش نشه!!!! ( بقول شاپرک خانم چشمک!)
ضمنا نمی‌دانم کارگاه شعر را ادامه بدهم یا خیر؟! تعداد به حد کفایت نرسیده! ضمنا دوست داشتم کارگاه شعر محیطی باشد برای بحث و تبادل نظر!
من از این حالت انفعالی آدمها خوشم نمی‌آید.
منتظر می‌مانم تا پاسخ!!!!!!

سلام خدمت شما استاد ودوست مهربونم.
خوب خدا را شکر که مشگل بلاگفا رفع شد.در مورد متنی که برایم فرستادید .چشم اینروزها با نزدیک شدن عید کمی سرم شلوغه در اولین فرصت یک جواب جانانه خواهم داد....چشمک به قول خواهرم
.در ضمن کارگاه شعر را هم ما بی صبرانه منتظر هستیم این خانه امید را از ما نگیرید بسیار خوشحال میشوم که در حضور شما وبا تجربیات ونظر شما خود را بسنجیم .من هم مثل شما از حالت انفعالی آدمها خوشم نمیآید ..پس بی صبرانه منتظرم .

منصور دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:15 ق.ظ http://alamyfar.blogsky.com

سلام بر یاقوت خانم عزیز مهربان:
صبح شد و هنوز نخوابیده‌ام. بلاخره شیفت کردم به آدرس جدید! بلوگ اسکای
منتظر حضور گرم شما هستم. صبح بخیر

سلام برآفا منصور عزیزم:
البته این صبح با اون صبحی که شما برایم این پیام را فرستادید. فرق میکند .به خاطر تا خیر گذاشتن این پیغام از حضور شما مهربونم معذرت میخوام.
خسته نباشید.امیدورام که هم در بلاگفا هم بلاگ اسگای شاهد حضور بیشماریی از دوستان خوب و عزیز باشیم..

کاکائو دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:13 ب.ظ

هی روزگاررررررر

چی شده باغ امید کارت به اینجا کشید.روزگار و نگوووووووو که هرچی یگی همینی هست که داری میبینی امااااااااا !!!!دوست جون کم نیارررررباشه.چشمک

فاطمه دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:39 ب.ظ

سلام خانم خانما...

همچین سایه سنگین شدین ها؟

میدونید هیچوقت خبراپ رو نمیدم ولی باید اینباربیایدوواسم یه یادگاری بذاریدمنتظرتون میمونه

می بینم همگی از اپتون خوششون اومده این یعنی موفقیت شما درنوشتن

شب وروزتون بخیر وشادی

سلام عزیزخاله فدات بشمممممم
ببخش که نتونستم بیام پیشت بخدا پیش شاپرک هم نرفتم چون شما از خودمونید .بوس بوس ..
دیگه دیگه !!!!چیکار کنم دوستان نظر لطفشونه ....
عزیز دلم چشم خدمت میرسم الان اومدم پیشت مهربونم

آبجی سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:12 ق.ظ http://khasteazzamone.blogfa.com/

سلام دوست عزیزم خوبی؟
نوشته خیلی زیبایی بود دستت درد نکنه اره تا وقتی هستن و دیر نشده باید قدرشون رو بدونیم
عزیز از راهنماییهایی که کردی ممنونم خیلی کمک کرد خیلی ولی هنوز خوب خوب نشدم دارم سعی خودم رو می کنم بازم ممنون
این روزها نمی تونم بیام وبلاگ ببخش که دیر اومدم
دوستدار شما آّبجی

سلام آبجی جان خوبی خانمی ..
مرسی که اومدی خوشحالم که تونستم کمی آرومت کنم .انشالله که هرچه زودتر بهتر بشی وبا روحیه خوب وشاد بشی همون آبجی خانمی ما...
می گم کاش همه زندگی یه خیالی بود مثل درست کردن حباب با کف های صابون هی خراب میشد، دوباره درست می شد.. کوتاه ولی همیشگی

عراقی سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:54 ب.ظ http://zarih1430.blogfa.com/

سلام
بعلت گرفتاری ام نتونستم مطلبتون رو بخونم فقط برای عرض ادب خدمت رسیدمhttp://zarih1430.blogfa.com/

سلام جناب عراقی .ممنون از محبتتون انشالله که هر چه زودتر گرفتاریتون رفع بشه

حسین میدری چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:39 ق.ظ http://dobeititar.blogfa.com

درود بر اندیشه ی پاک و بشکوه شما،
خواندم و استفاده بردم..
خیزاب های خروشان خلیج پارسیان پارسا این بار هم با هفت دوبیتی، پژواک گامهای مهربانانه ی شما را بر ماسه های خیس خورده ی "یک ساحل پر از شعر" چشم براه مانده اند..
گفتاورد ارزشمند شما نازنین ارجمند، مایه ی مباهات است..
(با مرورگر اکس پلورر این کرانه را به تماشا بنشینید)

سلام بر شما جناب میدری خوشحالم که ناامید نشدید وشاهد حضور دوباره تان هستیم چشم حتما خدمت میرسم واز دوبیتی های خوبتان لذت خواهم برد.

منصور چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:23 ق.ظ http://alamyfar.blogfa.com

سلام بر سوسن خانم عزیز گل:
ضمن سلام و صبح بخیر برای ویرایش پیامها کافیست آنها را کپی پیست کنید در قسمت پیام جدید. با نام من! بعد اونطور که دوست دارید حک و اصلاحشون کنید و بعد ارسال.
مثلا این قسمت خصوصیه و
اون خاطراتی که دارید مینویسید میتونه زندگیتونو دچار مشکل کنه . بهتره چیز دیگه‌ای بنویسید. شما که خدای ناکرده قصد جدا شدن ندارید. پس از خیرش بگذرید. اما می‌تونید همش رو برعکس بنویسید. یعنی هر قسمت رو میخواین درج کنید افعال رو در یه منفی ضرب کنید. حاصل بدست میاد.
دنیای قصه خوبیش اینه که اختیارش دست خودمونه.
اما یادتون باشه اول هر قصه رو ما می‌نویسیم آخرش ما رو با خودش می‌بره!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:38 ق.ظ

سلام وبلاگ تاثیر گذاری دارید .موفق باشید لطفا به من هم سری بزنید خوشحال می شم.

سلام ممنونم دوست خوبم اما آدرستون ؟؟؟؟ پس منتظر دوباره شما هستم با آدرس......

ستاره پنج‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:01 ق.ظ http://ashnayemahjor12.blogfa.com/

شب آفرینان بر شهر سایه افکندند

سحر پرستان، فریاد در گلو، رفتند !

باید کاری کرد .....

به روزم و منتظر حضور سبزتان

[گل]

سلام ستاره مهربونم چشم عزیز دلم خدمت میرسم فدای شما گل

فاطمه پنج‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:15 ب.ظ

سلام عزیزم خوبی؟

اومدم تا بغلم کنید یه عزیزی مثل اینکه حسادتشون گل کرده!

بهشون بگم منم وهمین یه دونه خاله ی ناناز
الهی فداتون بشم خانمی مهربونم!

اخر هفته ی خوبی داشته باشید..

می بوسمتون...خانه تکونی نکنید ها؟اینهمه تمیزی کردیم کجاها رو گرفتیم بخدا!

سلام عزیز دلممممممممم بیا بغل خاله ....کی حسودی کرده فدات شم ... قربون محبتت تو هم یک دونه خاله هستی عزیز دلم شما هم هفته خوبی داشته باشی گلکم. خانه تکانی هم میشه مگه نکرددد.ولی به قول تو راست میگی من که هیچ کجارو نگرفتم پس تو هم جات نزار جای پای خاله ات فقط فکر سلامتی خودت باش عزیزکم
قربونت من هم میبوسمت

دل پریشون جمعه 21 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:38 ق.ظ http://delparishoon.blogsky.com

بازم از خاطرات قشنگت بنویس...
من از پدرشوهرم می ترسم! خیلی جذبه داره، اما خیلی دوستش دارم مادر شوهرم را هم همینطور... ولی بلد نیستم ابراز علاقه کنم... دلم می خواد یه جوری بهشون بگم اما خجالت می کشم... حتی به مامان و بابام هم نمی تونم بگم که دوستشون دارم! این یه مشکل بزرگه، نه؟

راستی چرا عموت پیش شما نمیاد یه مدت زندگی کنه؟

سلام نازنین..
عزیزم پدر شوهر هر چقدر هم جذبه داشته باشه عروسش را از دخترش هم بیشتر دوست داره وابراز علاقه هم گلم بلدی نمیخواد فقط کافیه با محبتت نسبت به آنها و سرزدن بهشون اینو نشون بدی منم عزیزم مثل شما هستم ولی بهتر ه که تا در کنارمون هستند بهشون ثابت کنیم که خیلی دوستشون داریم وبرای ما ارزشمندند.
در ضمن پدر شوهرم به خاطر اینکه منزل ما پله داره سختشه وخونه خودش راحتتره .

کاژا شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:24 ق.ظ http://www.physicsalfabet.blogfa.com

سلام
نمی دونم چی بگم؟؟
خودم درد کشیده ام!!
لحظات پایانی عمر پدرم از یادم نمیره! هیچ وقت! بعد از 11 سال ، انگار همین الانه!!!!

اما! خیلی کار خوبی می کنی که بهش سر می زنی!!
دیگه نمی تونم ادامه بدم! ببخشید! بغض غریبی تو گلوم جا خوش کرده!!!

ایشالله یه وقت دیگه دوباره میام!!!

لینکت می کنم!

سلام به کاژا عزیزم
الهی بگردم عزیز دل نمیخواستم ناراحتت کنم روح پدر نازنینتون شاد باشه گلم خدا بهت صبر بده خصوصی داری نازنینم
هر وقت اومدی قدمت روی چشم

تنها شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:09 ق.ظ http://tanhayedivone.blogfa.com

سلام ...
اومدم مثل یکی چوقولیییی...
معلوم نیسا کجاست و چرا نمیاد این کاکایییودیدیش دعواش کن..چون نگرانم کرده

سلام مهربونم
نگران نباش حتما نزدیک عید کار داره دیگه همه مثل من وشما بیکار که نیستند (چشمک) حالا دیدم برای دلخوشی تو هم چشممممممممم دعواش وگولم

[ بدون نام ] شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:58 ق.ظ

آپیدم یاقوت جونم دوست داشتی بیا و با زیبایی کلامت نظراتمو مزیین کن..ممنونم

خب بسلامتی
دوست عزیز اما من که آدرستون رو ندارم؟؟؟؟!!!

عراقی شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:50 ق.ظ

سلام

اگه قسمت ما هم باشه

ما هم اولین هفته فروردین راهی عتبات هستیم

باشد که خدا قسمت همه بکند

هر که دارد هوس کرب وبلا بسم الله

چشم ابجی گلم

شما هم ما را دعا کنین

سلام جناب عراقی محترم .یسلامتی ودلخوش دعای مخصوص یادتون نره مخصوصا که حرم حضرت علی (ع) تشریف بردید از طرف ما هم نائب وزیاره باشید واز اونجا سلام مرا هم به پدرم برسانید.

عراقی شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:52 ق.ظ http://zarih1430.blogfa.com

سلام بریاقوت سرخ

اگه سوسن خانوم ما رو دیدی بهش بگو
.
.
.
.
.
.
.
.
.
آهای بیوفا دیگه دوستم نداری

ماریا شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:08 ب.ظ http://maryaali.blogfa.com

سلام
کجایی عزیز ؟ منتظر پست جدیدم

سلام ایناهاشمم .دیدیی چه زود حرفتو گوش کردم آپ کردم عزیزم چشمک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد